ایستگاه
صلواتی برای سلامتی رزمندگان اسلام صلوات!(
الهم صل علی محمد و ال محمد)صدای صلوات حاظرین زیر سقف ایستگاه می پیچد و حاجی صلواتی رو به وجد می آورد. با دست لرزان برای لیوانهای که به طرفش دراز شده شبت می ریزد و با لبخندی ملیح تمنای صلواتی دیگر می کند.(برای نابودی صام و صدامیان صلوات)هر کس برای یک بار هم که گذرش به جبهه جنگ افتاده باشد،ایستگاه های صلواتی را خوب به یاد می آورد.سید حسین علیخوانی یکی از همان پیر مرد های باصفای ایستگاه صلواتی ایست،او و همرزم قدیمی اش سید یاسین سید هاشمی خاطرات بسیاری از روزهای جنگ و ایستگاه صلواتی پل کرخ دارد. سید علیخوانی پاره ای از این خاطرات را برایمان تعریف می کند. ایستگاه صلواتی پل کرخه ، یکی از ایستگاه های اصلی و بزرگ در جبهه ه ای جنگ بود این استگاه به خاطر نزدیکی به مناطق عملیاتی دشت عباس، کرخع ، دهلران و فکه پذیرای رزمندگان بسیار بوده است.و همچنین یکی از قدیمی ترین ایستگاهای صلواتی به حساب می آمد که توسط کمک های مردمی اداره می شد.
در ایستگاه صلواتی،یک معلم هم داشتیم که به بچه ها سواد می آموخت.البته او معلم روستای همجوار ما بود اما چون روستا رو بمباران کرده بودند و برای روستاییان خانه ها ی موقت درست کرده بودند این معلم جایی برای خواب نداشت و شبها مهمان ایستگاه صلواتی بود. خیلی وقت ها هم به بچه ها توی پخت و پز و رُفت و روب کمک می کرد . اما همه هوای او و دانش اموزها رو داشتیم و برایشان خوراکی می فرستادیم.
یکبار سربازی نزد من آمد و گفت:حاجی لباسم پاره شده و لباس دیگری ندارم که بپوشم،رفتم و بین هدایا را که بچه های دبستانی برای رزمندگان فرستاده بودند گشتم. در میان نامه ها یک سوزن و مقداری نخ پیدا کردم که همراه با یک یاداشت بود .
نامه را دختر بچه ای هشت ،نه ساله فرستاده بود. با خط خودش نوشته بود(رزمنده ی عزیز، امیدوارم دشمن را شکست بدهی،برایت سوزن نخ فرستادم تا اگر لباست پاره شد انرا بدوزی) گریه ام گرفت و سوزن و نخ را به آن سرباز دادم. او هم لباسش را دوخت و به طرف سنگرش به راه افتاد . در وسط حیاط ایستگاه صلواتی، یک حوض کوچک زیبا بود که همیشه از آب صاف و زلال پر بود .بچه ها یک ما ماهی گرفته بودند و توی حوض انداخته بودند. هر وقت رزمندگان دور حوض جمع می شدند.برای مار ماهی سکه می انداختند توی حوض، و مار ماهی هم خودش رو پیچ و تاب میداد و توی حجوض می رقصید.این یکی از سرگرمی های ایستگاه ما شده بود .حالا من هر وقت با هیاتی جایی می روم و می بینم که عده ای بی اجر و مزد دارند به میهمانان ابا عبدالله خدمت می کنند یاد اون روزها در ایستگاه صلواتی می افتم.
آنروزها اجرت همه خدمات و زحمات،فرستادن صلوات بود که بیش از همه اختصاص به حضرت امام وسلامتی ایشان داشت و در درجه بعد توفیق رزمندگان......
یه
چند روزیه یا بهتر بگم یه چند وقتیه یه هَجمه خیلی زیادی بر علیه آقای ضرغامی رئیس سازمان صدا و سیما صورت گرفته و ایشون را به هر نحوی نقد .نه، تضعیف می کنند من ادعا نمی کنم که کار سازمان صدا و سیما کاملا بدون خطا و اشکاله ولی...ولی آیا این نحو برخود ،فرستادن آفهای اعتراضی و ایجاد جو نا مناسب در برخورد با آقای ضرغامی درسته؟ آیا درسته به شخصی که رهبر معظم انقلاب ایشون را برای این پست انتخواب کردن لعن و نفرین فرستاد ؟آیا اینکار اهانت به شعور رهبر معظم نیست؟ آیا این کار تضعیف انقلاب و ایجاد فضای مسموم برای سوء استفاده دشمنان انقلاب نیست؟اگر درست فکر کنیم می بینیم که ما درست داریم با این عمل خودمون و این کوتاه اندیشی خودمون فرصت را برای سوء استفاده دشمنانمون آماده می کنیم .تاسف من از اینه که عدهای از دوستان حزب اللهی خودمون آتیش این معرکه رو خواسته یا نا خواسته زیاد می کنن وبنده حقیر یه توصیه به اون دسته از دوستان که نا خواسته راه را برای دشمنان هموار می کنن عرض می کنم که مومن باید زیرک باشه و بدونه کجا و چگونه حرف بزنه نه اینکه تحت تاثیر هر حرفی و هر شخصی بلند گوی اونها بشه ما هر کدوم نماینده یک طرز فکر و ایده هستیم به خصوص اونهایی که ادعای حزب اللهی و پیروی از خط رهبری را دارند.آیا شما فکر می کنید رهبر اینقدر کم تدبیر است که شخصی رو که آنقدر مشکلساز است که براش ختم لعن درست می کنید بر مسند حساس صدا و سیما بذاره؟ بنده خواهش می کنم توی حرف زدن هاتون وتوی اتقادهاتون و توی اعتراض هاتون،کمی چاشنی تدبیر و تعقل بذارید.نکنه روزی بیاد مثل زمانی بشه که مردم بعد از شهادت ایت الله بهشتی فهمیدن ایشون چه گوهری بودن و در باره ایشون اشتباه کردن بنده قصد ندارم اقای ضرغامی را با ایت الله بهشتی مقایسه کنم ولی اگر جو آن زمان را برسیکنیم می فهمیم خیلی از چیزهایی رو که نمی فهمیم .چشمانمون روباز کنیم ......
.التماس دعا
کدوم
فرشته؟چند
روز پیش یکی از دوستانم یه سوال از من پرسید که تا حالا هیچ وقت در موردش فکر نکرده بودم حالا میخوام از شما بپرسم لطف کنید اگه دوست داشتید جواب بدید برای من یکی که خیلی جواب هاش جالبهازمن
پرسید اگه الان زمان جنگ بود و تو میخواستی فرمانده ات رو انتخواب کنی دوست داشتی کنار کدوم یکی از سردار ها می جنگیدی کردی؟چرا؟مرام لاله ها
یه سپیده زد وعده ای فهمیدن باید کوله بارشان را ببندند،صدای قافله به گوش می رسید .نمیدانم حکمت آن شب چه بود که با هر گلوله دونفر بر زمین می افتادند ،با هر خمپاره یک دسته پرپر می شدند .آن شب آسمان پر از ستاره شده بود ،به آسمان که نگاه می کردی،ستاره ها اشنای دیرینه بودند .باور نمی کنی اگر بگویم از یک گردان فقط 5نفر برگشتند .و انها هم شقایقی بودند.امروز چقدر حال و هوای آن روزها را کرده ام ،امشب که به آسمان نگریستم همان ستاره ها را دیدم ،آشنای آشنا،بوی همان روزها را میداد ،بوی مناجاتهای مخفیانه،بوی خنده های مهربانی،امشب خبر از گلوله نیست ،اما قلبم را ترکش های نگاهش که از پس ابرها می نگرند،می نوازدانجا گرچه دود و باروت بود ،اما همه افتابگردان بودند ،و امشب شمعدانی ها چقدر حال و هوای ان روزها دارند .آبادِلحظه های (بدون استخاره عاشق باش)خرابِ(شبگردی در کوچه ی باران)من دیوانه ی (تشنه ی اب فراتم ....)حیرون (شهادت قسمت ما می شد ای کاش)امشب بوی شبهای عملیات می دهد،بوی پرواز بوی شفاعت .اما جای مهربانها خالی است . چقدر دور افتاده ایم .دور افتاده از لحظه های برادری.دور افتاده ازلحظه های خشم شب،پا مرغی،تنبیه،سینه خویز،یادش به خیر .جا مانده ایم ،جامانده ی روزهای خاک گرفته ی عملیات ،روزهای جشن پتو،روزهای لبخند بزن بسیجی...لبخند گل قشنگه،و روزهای شهادت مبارک برادر وعجب روزگاری بود .روزگار زندگی با گلها امشب بوی یاسها می آید ،نیلوفذها ،امشب یاد آسمان چقدر خوشبوست .راستی برایت نگفتمپلاک را چفیه را سربند را،نگفتم داغیِ پلاک تیر خورده ای جگرم را سوزاند.نگفتم با سربند یا حسین رفت ،بدون سر برگشت ،چفیه همزاد ما بود ،یادگار او بود.نگفتم که مین چیست ،نگفتم گلوله ،قلب،داغی، سوزش چگونه است.نگفتم میشود شب دعا کرد صبح پر کشید .نگفتم من یک ستاره داغ بغل دارم،سینه ام سوخت .نگفتم تن و تانک چیست. نگفتم،تا خاطر ذهنت مکدر نباشد.اما حیف است که با ترکش دلت را نسابی،روحت را باسیم تله ها گره نزنی،تیر خلاصی رو نخوری،حیف است بجنگی بعد برگردی و فراموش کنی،حیف است بی صدا از خمپاره شصت بگویی صفیر گلوله را خفه کنی ،حیف است نگویی،یک بمب،بال پ رواز چند نفر می شود ،چقدر ثانیه ها تنگ زمانند چقدر ساعتها گیر روزها هستند .کاش زمان نمی دوید.راستی میدانی خون چیست؟،پیشانی را میشناسی؟من نارنجک را دیده ام و و چشم منتظر و بعد انفجار ....وگلی که پر پر شد،من غروب را دیده ام،خورشید دلش از زمین کنده نمی شد ،من دیدم و دیدم که اینچنین می سوزم. و تو باور کن که لحظه های امروز مدیون ثانیه های دیروزند .باور کن زندگی توةپایان زندگیِ او بود.و دستهای تو باید به چشمهای او آبرو ببخشد و پاهایت همسفر جاده های او باشد . نگاهت ،ذکر برای او .تو باید همان او ،شوی.مثل او شجاع،،پروانه ای،شقایقی،با مرام لاله ها .یادت باشد مبادا روزی از لاله ها بگویی و پایت را بر روی الاله ها بگذاری.امشبِ من صبح شد .مثل شبهای قبل،مثل شبهای خیبر،یادت باشد کاری کن که همیشه بوی کربلای 5بدهیبوی((یا زهرا))
دست نوشته خانم زینب قیامتیون
خلوتی
به عمق اقیانوسمن
در سنگر هستم ،در این خانه محقر.در این خانه فریاد و سکوت، فریاد عشق و سکوت،در این سرد و گرم ،سردی زمستان و گرمای خون،در این خانه ی ساکن پر جوش و خروش،سکون در کنار رودخانه و هیجان قلب و شور شهادت ،خانه نمناک و شیرین .کوچکی قبر و عظمت آسمان .امشب
پاس دارم.ساعت یک و سی ونه دقیقه،چه شب با شکوهی است .من به یاد انس علی ابن ابیطالب با تاریکی شب و تنهایی او می افتم .او با آسمان پر ستاره سخن می گفت،سر ،در چاه نخلستان میکرد و می گریست.در همین تاریکی شب علی بر میخواست وبه نخلستان می رفت .فاطمه وضو می گرفت ،پیامبر به سجده می رفت ،وحسن وحسین به عبادت می پرداختند.این خانه کوچک است ،این سنگر ،این گودی در دل زمین،این گونی های بر هم تکیه داده شده ،پر از حرف است .فریاد است،غوغاست،صدای پر محبت اصغر ،و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور ؛بغض،گلویم را گرفته ،قطرات اشکم هدیه تان باد .تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است.خدایا
این خانه ی کوچک را برای من مبارک گردان . در این چند روز با خاک انس گرفته ام.بوی خاک گرفته ام.حال می فهمم که علی ابن ابیطالب چگونه می فرماید:سجده ای نماز ،حرکت اول ،خم شدن روی مهر،این معنا را میدهد که خاک بوده ایم ، حرکت دوم این معنا را داردکه از خاک بر خواسته ایم،متولد شده ایم ،حرکت سوم،رفتن دوباره به خاک،به این معناست که دوباره به خاک بر می گردیم، مرگ . وحرکت چهارم ، به این معناست که دوباره زنده می شویم،حیات قیامت.اما
در این سنگر همیشه در کنار این خاکیم و خاک پناهگاهمان است .درون سنگر با خود سخن می گویم.راستی چه خوب است از این فرصت استفاده کنم و با قران اشنا شوم،آیات خدا را بخوانم،حفظ کنم. و سپس زمزمه کنم. و بعد شعار زندگی قرار دهم،باشد که این دل پر هیجان و تپش را آرامش دهد.و بعد با آن برای خود توشه سازم و توشه را راهی سفرم گردانم و در انتظار شهادت بمانم. ایات جهاد،شهادت،تقوی،ایمان ،.....همه را پیدا کنم و سنگر ،کلاس درسم باشد،و میعادگاه ملاقاتم با خدا بشود.سنگر،محرابم گردد،خانه امیدم شود و قبله دومم.از فردا حتما بیشتر قران خواهم خواند.در
این خانه ی کوچک که انتخواب کرده ام ،روزها به گونه ای میگذرد و شبها به گونه ای دیگر.روزها در تنهایی با خود سخن می گویم و با دوستانم،در جمع.در لحظاتی که اسلحه را بر دوش دارم به فکرذوالفقار می افتم؛به فکر ابوذر و دست پر توان او ...خدایا
این اسلحه ا در دست من به سر نوشت آن شمشیرها نزدیک گردان ......(
دستنوشته ای از شهید علم الهدی) فراز های عاشقانه
ای یاور اهل ایمان و ای منتهای ارزوهای عارفان وای فریادرس فریادخواهان و ای دوست دلهای راستگویان وای یکتا خدای عالمیان ،آیا در باره تو ای خدای پاک و منزه و ستوده صفات!گمان می توان کرد که بشنوی در آتش فریاد بنده مسلمانی را که به نا فرمانی در دوزخ زندانی شده و سختی عذابت را به کیفر گناه می کشد و میان طبقات جهنم به جرم و عصیان محبوس گردیده و ضجه و ناله اش با چشم انتظاری و امیدواری به رحمت بی منتهایت به سوی تو بلند است و به زبان اهل توحید تو را می خواند و به ربوبیتتت متوسل می شود باز چگونه در آتش عذاب خواهد ماند ؟در صورتی که به سابقه حلم نامنتهایت چشم دارد؟ یا چگونه آتش به او ناراحتی رساند و حال آنکه به فضل و کرمت امیدوار است ؟یا چگونه شراره های آتش او را بسوزان با آنکه تو خدای کریم ناله اش را می شنوی و مکانش را در جهنم می بینی؟یا چگونه شعله دوزخ بر او احاطه کند با آنکه ضعف و بی طاقتی اش را میدانی؟یا چگونه در طبقات آتش به خود بپیچد و مضطرب بماند با آنکه تو به صاقت او آگاهی؟یا چگونه ماموران وزخ او را زجر و ازار دهند با آ که به صدای یارب!یا ب! تورا می خواند؟یا چگونه به فضل تو امید آزادی از آتش دوزخ داشته باشد و تو او را به دوزخ واگذاری؟ هیهات که هرگز چنین معروف نباشد و این گمان نرود و به رفتار با بندگان موحدت که همه احسان و عطا بوده این معامله شباهت ندارد. پس من به یقین قاطع میدانم که اگر تو بر منکران خدائیت حکم به آتش قهر خود نکرده و فرمان همیشگی عذاب دوزخ را بر معاندان نداده بودی محققا تمام آتش دوزخ را سرد و سالم می کردی و هیچ کس را در آتش جای و منزل نمیادی. و لیکن ای خدا، نام های مقدست مبارک است و قسم یاد کرده ای که تمام دوزخ را از جمیع کافران جن و انس پر گردانی و معاندان را ر آن عذاب مخلد سازی و تورا ستایش بی حد و عظیم سزاست که اوجود آ نکه ابتدا خویش را ثنا گفتی و به همه خلق از بزرگواری و صرف لطف و کرم انعام نمودی باز در کتاب خود فرمودی آیا انکه مومن است با آنکه فاسق است یکسانند ؟ هرگز یکسان نیستند.ای خدای من وسید من از تو درخواست می کنم به ان قدرتی که عالم را بدان مقدر کردی و به مقام قضای مبرم که بر هر که فرستادی غالب و قاهر شدی که مرا در همین شب و همین ساعت ببخشی و از من درگذری به خاطر هر جرم وگناهی که کرده م و هر کار زشت که پنهان داشته ام..
........الهی امین