سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر از خدا چنانکه باید می ترسیدید، به دانشی بی نادانی دست می یافتید و اگر خدا را چنانکه باید می شناختید، با دعایتان کوهها از میان می رفتند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

یک خاطره قشنگ - ایستگاه بهشتی

:
Powerd by: Parsiblog ® team.
یک خاطره قشنگ(پنج شنبه 86 شهریور 1 ساعت 2:46 صبح )

                               ایستگاه صلواتی

برای سلامتی رزمندگان اسلام صلوات!

(الهم صل علی محمد و ال محمد)

صدای صلوات حاظرین زیر سقف ایستگاه می پیچد و حاجی صلواتی رو به وجد می آورد. با دست لرزان برای لیوانهای که به طرفش دراز شده شبت می ریزد و با لبخندی ملیح تمنای صلواتی دیگر می کند.(برای نابودی صام و صدامیان صلوات)هر کس برای یک بار هم که گذرش به جبهه جنگ افتاده باشد،ایستگاه های صلواتی را خوب به یاد می آورد.سید حسین علیخوانی یکی از همان پیر مرد های باصفای ایستگاه صلواتی ایست،او و همرزم قدیمی اش سید یاسین سید هاشمی خاطرات بسیاری از روزهای جنگ و ایستگاه صلواتی پل کرخ دارد. سید علیخوانی پاره ای از این خاطرات را برایمان تعریف می کند. ایستگاه صلواتی پل کرخه ، یکی از ایستگاه های اصلی و بزرگ در جبهه ه ای جنگ بود این استگاه به خاطر نزدیکی به مناطق عملیاتی دشت عباس، کرخع ، دهلران و فکه پذیرای رزمندگان بسیار بوده است.و همچنین یکی از قدیمی ترین ایستگاهای صلواتی به حساب می آمد که توسط کمک های مردمی اداره می شد.

در ایستگاه صلواتی،یک معلم هم داشتیم که به بچه ها سواد می آموخت.البته او معلم روستای همجوار ما بود اما چون روستا رو بمباران کرده بودند و برای روستاییان خانه ها ی موقت درست کرده بودند این معلم جایی برای خواب نداشت و شبها مهمان ایستگاه صلواتی بود. خیلی وقت ها هم به بچه ها توی پخت و پز و رُفت و روب کمک می کرد . اما همه هوای او و دانش اموزها رو داشتیم و برایشان خوراکی می فرستادیم.

یکبار سربازی نزد من آمد و گفت:حاجی لباسم پاره شده و لباس دیگری ندارم که بپوشم،رفتم و بین هدایا را که بچه های دبستانی برای رزمندگان فرستاده بودند گشتم. در میان نامه ها یک سوزن و مقداری نخ پیدا کردم که همراه با یک یاداشت بود .

نامه را دختر بچه ای هشت ،نه ساله فرستاده بود. با خط خودش نوشته بود(رزمنده ی عزیز، امیدوارم دشمن را شکست بدهی،برایت سوزن نخ فرستادم تا اگر لباست پاره شد انرا بدوزی) گریه ام گرفت و سوزن و نخ را به آن سرباز دادم. او هم لباسش را دوخت و به طرف سنگرش به راه افتاد . در وسط حیاط ایستگاه صلواتی، یک حوض کوچک زیبا بود که همیشه از آب صاف و زلال پر بود .بچه ها یک ما ماهی گرفته بودند و توی حوض انداخته بودند. هر وقت رزمندگان دور حوض جمع می شدند.برای مار ماهی سکه می انداختند توی حوض، و مار ماهی هم خودش رو پیچ و تاب میداد و توی حجوض می رقصید.این یکی از سرگرمی های ایستگاه ما شده بود .حالا من هر وقت با هیاتی جایی می روم و می بینم که عده ای بی اجر و مزد دارند به میهمانان ابا عبدالله خدمت می کنند یاد اون روزها در ایستگاه صلواتی می افتم.

آنروزها اجرت همه خدمات و زحمات،فرستادن صلوات بود که بیش از همه اختصاص به حضرت امام وسلامتی ایشان داشت و در درجه بعد توفیق رزمندگان......

یا حسین
» عبدالرضا حنظلی
»» صندوق انتقاد و پیشنهاد( نظر)


لیست کل یادداشت های وبلاگ
رمضان
[عناوین آرشیوشده]

بازدیدهای امروز: 35  بازدید
بازدیدهای دیروز: 35  بازدید
مجموع بازدیدها: 39485  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

» آرشیو یادداشت ها «
» لوگوی دوستان من «
» موسیقی وبلاگ «
» «
 
ی ی

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یک خاطره قشنگ - ایستگاه بهشتی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن