مرام لاله ها
یه سپیده زد وعده ای فهمیدن باید کوله بارشان را ببندند،صدای قافله به گوش می رسید .نمیدانم حکمت آن شب چه بود که با هر گلوله دونفر بر زمین می افتادند ،با هر خمپاره یک دسته پرپر می شدند .آن شب آسمان پر از ستاره شده بود ،به آسمان که نگاه می کردی،ستاره ها اشنای دیرینه بودند .باور نمی کنی اگر بگویم از یک گردان فقط 5نفر برگشتند .و انها هم شقایقی بودند.امروز چقدر حال و هوای آن روزها را کرده ام ،امشب که به آسمان نگریستم همان ستاره ها را دیدم ،آشنای آشنا،بوی همان روزها را میداد ،بوی مناجاتهای مخفیانه،بوی خنده های مهربانی،امشب خبر از گلوله نیست ،اما قلبم را ترکش های نگاهش که از پس ابرها می نگرند،می نوازدانجا گرچه دود و باروت بود ،اما همه افتابگردان بودند ،و امشب شمعدانی ها چقدر حال و هوای ان روزها دارند .آبادِلحظه های (بدون استخاره عاشق باش)خرابِ(شبگردی در کوچه ی باران)من دیوانه ی (تشنه ی اب فراتم ....)حیرون (شهادت قسمت ما می شد ای کاش)امشب بوی شبهای عملیات می دهد،بوی پرواز بوی شفاعت .اما جای مهربانها خالی است . چقدر دور افتاده ایم .دور افتاده از لحظه های برادری.دور افتاده ازلحظه های خشم شب،پا مرغی،تنبیه،سینه خویز،یادش به خیر .جا مانده ایم ،جامانده ی روزهای خاک گرفته ی عملیات ،روزهای جشن پتو،روزهای لبخند بزن بسیجی...لبخند گل قشنگه،و روزهای شهادت مبارک برادر وعجب روزگاری بود .روزگار زندگی با گلها امشب بوی یاسها می آید ،نیلوفذها ،امشب یاد آسمان چقدر خوشبوست .راستی برایت نگفتمپلاک را چفیه را سربند را،نگفتم داغیِ پلاک تیر خورده ای جگرم را سوزاند.نگفتم با سربند یا حسین رفت ،بدون سر برگشت ،چفیه همزاد ما بود ،یادگار او بود.نگفتم که مین چیست ،نگفتم گلوله ،قلب،داغی، سوزش چگونه است.نگفتم میشود شب دعا کرد صبح پر کشید .نگفتم من یک ستاره داغ بغل دارم،سینه ام سوخت .نگفتم تن و تانک چیست. نگفتم،تا خاطر ذهنت مکدر نباشد.اما حیف است که با ترکش دلت را نسابی،روحت را باسیم تله ها گره نزنی،تیر خلاصی رو نخوری،حیف است بجنگی بعد برگردی و فراموش کنی،حیف است بی صدا از خمپاره شصت بگویی صفیر گلوله را خفه کنی ،حیف است نگویی،یک بمب،بال پ رواز چند نفر می شود ،چقدر ثانیه ها تنگ زمانند چقدر ساعتها گیر روزها هستند .کاش زمان نمی دوید.راستی میدانی خون چیست؟،پیشانی را میشناسی؟من نارنجک را دیده ام و و چشم منتظر و بعد انفجار ....وگلی که پر پر شد،من غروب را دیده ام،خورشید دلش از زمین کنده نمی شد ،من دیدم و دیدم که اینچنین می سوزم. و تو باور کن که لحظه های امروز مدیون ثانیه های دیروزند .باور کن زندگی توةپایان زندگیِ او بود.و دستهای تو باید به چشمهای او آبرو ببخشد و پاهایت همسفر جاده های او باشد . نگاهت ،ذکر برای او .تو باید همان او ،شوی.مثل او شجاع،،پروانه ای،شقایقی،با مرام لاله ها .یادت باشد مبادا روزی از لاله ها بگویی و پایت را بر روی الاله ها بگذاری.امشبِ من صبح شد .مثل شبهای قبل،مثل شبهای خیبر،یادت باشد کاری کن که همیشه بوی کربلای 5بدهیبوی((یا زهرا))
دست نوشته خانم زینب قیامتیون